قطعه شعری از صالح سنگبر

سایه از دیوار شب بالا گرفت ... آینه رنگ سیاهی‌ها گرفت 
رود جوشان و خروشان نفس ... پشت سدِ آرزوها جا گرفت 
    بر تن آینه یک "هایی" نشست ... در نگاهش نقش گنگی پا گرفت 
بر بلورین کاسه‌ای یک ضربه خورد ... ارتعاشش عالمی معنا گرفت   
یک خروس از پشت بام صبح رفت ... صبح آمد ، ماتم فردا گرفت      

صالح سنگبر

| تشکر از محمد مذنبی

به یاد ابراهیم منصفی


زیر شرجی لب دریا می نشست 
غرق دریای خیال 
تا بچیند واژه 
تا بگوید تازه 
بسراید آهنگ 
با سهیلی بنوازد ... با موج 
با بلندای ظرافت ... با رنگ 
در فضای آتش ... لابلای شرجی 
با یکی گیتارش ... شعر تنهای ما
حرف شیدایی ما ... در نگاه رامی 
رّد پاییست ... که از نصرُک دلخون جاریست 
تپشی هست ... که ز تاریخ کسِر می‌آید
از نوای لِی‌وا 
پس چرا یادی ز دوستک نَکنیم 
او که چون چلچله در باغ اقاقی می‌خواند 
ساز او ... ز درد سیه سوختگان می‌نالید
به بلندای دُهل ... ضربه آهنگ کسِر 
ریزش سرکـَنگی
شیدان زار و نفیر پی‌په
شعر ناز نصرک ... اما
شکل یک زمزمه نرم حریر 
شکل فریاد بلند ساحل ... که صدا داد
زنُون بری کبله دعا ... یوز پلنگ پیدا بودن
باز امروز ... کاروان آهنگ جلو دارد از رنگ 
چند نصرک در راهند
چند رامی درون شکمند
کودک فردا ... کوک خواهد کرد ... جفتی دوستک و ریتم دهل 
کل زدنها و جلنگ خلخال 
همنوای خوش دختران بندر 
با صدای تخته ... در بخار اسپند
در تب تند بلوغ احساس 
در فضای گِشته ...
سهم رامی در این معرکه ها بسیار است
شعر هم مثل شما شیرین است
پس سرودش بکنیم 
سخن از شیداییست
پس مرورش بکنیم

| شعری از صالح سنگبر به یاد ابراهیم منصفی
| تشکر از محمد مذنبی